نشینمنگاه تنهایی های من

نشینمنگاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کرم» ثبت شده است

ساعت 4 صبح خیابان های همیشه پر تلاطم شهر در سکوتی آرامش بخش به سر میبردند

وارد مسجد شدم و در صفی نشستم که به 10 نفر نمیرسید برایم جالب بود نوجوان 14 ساله ای هم در کنارم نشسته بود!

منتظر امام جماعت بودیم تا به وی اقتدا کنیم دانه های تسبیح مدام جابه جا میشد نماز های مستحبی خوانده میشد یکی ذکر میگفت دیگری با بقل دستی اش حرف میزد.

ناگهان یک کرم سبز رنگ توجه من را به خود جلب کرد کرم سبز رنگی که بر روی فرش قرمز مسجد بسیار جالب حرکت میکرد در حدود 1.5 سانت طول داشت و برای حرکت هربار نیمی از بدنش را بلند کرده بر روی زمین میگذاشت

و نیمه دیگر بدنش را میکشید این کرم باریک باریک با رنگ سبز زیبایش تبسمی دلنشین در من و فرد کناری که پسری 14 ساله بود ایجاد کرد مرد بازنشسته فرهنگی که کرم را دید خیلی آرام و با صبر و آرامش چندین بار تلاش کرد و کرم را بر روی فیش بانکی که در جیبش بود راهنمایی کرد بلند شد و تا بیرون مسجد راهنمایی اش کرد!

این صحنه زیبارا چندین بار در ذهنم تجسم کردم و جایتان خالی چندین بار لذت بردم هم از خلقت زیبای آن کرم هم از مهربانی پیرمرد بازنشسته نسبت به کرم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۷
bsj sajjad