هیاهوی بیرون ، صدای متواتر موتور تراکتور جوشکار در پس ضمینه و من مینویسم نه از حالم و نه از گذشته ام بلکه از آینده ترسناکم! اینده ای که به زودی رقم خواهد خورد و با آن مواجه میشوم !
اینده ای که پس لرزه هایش را روزی چشیده ام!
هیاهوی بیرون ، صدای متواتر موتور تراکتور جوشکار در پس ضمینه و من مینویسم نه از حالم و نه از گذشته ام بلکه از آینده ترسناکم! اینده ای که به زودی رقم خواهد خورد و با آن مواجه میشوم !
اینده ای که پس لرزه هایش را روزی چشیده ام!
راز داری در رفاقت سخت اما شیرین است
رازهای رفقای خود را در ملاء عام جار نزنید !
سپیده دم بود بر بام شهر ایستادم چزاق هایی که هنوز نور زرد رنگشان مانند دانه های تسبیح در کنار یکدیگر بودند
مردمی نبودند اما میدیم لحظاتی را که در گوشه گوشه شهر گذرانده بودم به نیکی یا به شر !
زندگی چقدر زیباست میتوان گذشته را در ذهن تجلی نمود.
گاهی از واکنش اطرافیانت در برابر آن چیزی که میدانی از تو سر میزند و بسی اشتباه است عصبانی میشوی !
شاید دلیلش تکرار این واکنش هاست ، شاید درگیر مثال قدیمی ترک عادت موجب مرض است شده ای در هر حال گاهی قدرت آن را نداریم که از کرده خود ابراز پشیمانی کنیم و به دفاع از آن میپردازیم به هر قیمتی.
این اشتباه بزرگ بار ها و بار ها تکرار میشود و لحظات عمرمان تلف میشوند اما ما هنوز هم خوابیم.
خاطره!
از روزی که تصمیم گرفتم زنگی خود را تغییر دهم حدود 120 روز میگذرد اما نتوانستم! بله در کمال تعجب این من نبودم که زنگی را تغییر دادم بلکه زندگی بود که مرا تغییر داد.
شاید آرمان هایی داشتم که حالا دیگر ندارم و البته آرمان هایی بود که حالا پر رنگ تر شده اند و بیشتر و بسیار بیشر از گذشته به آنها اهمیت میدهم اما در این بین تغییری که زندگی باعثش بود برایم بسیار لذت بخش بوده هست و خواهد بود البته که هنوز هم خصایصی دارم که باید اصلاح شوند اما چه لذت بخش است قدم زدن در خیابانی که خودت آنرا برای خود ساخته ای!!!
خیابانی که سنگفرشش ثانیه ثانیه های تلاش های بی وقفه خود توست و در آن نقش داشته ای خیابانی که رنگ آمیزی در و دیوارش به سلیقه تو بوده و فکر تو ،اندیشه تو در درون آن نحفته است!